زندگی نامه علمی
پس از صلوات و درود بر محمّد(ص) و آل او
اینجانب جعفر مشهور به مصطفی پاینده فرزند حسنعلی متولد 1328 پس ازگذراندن دروس مکتبی، در سال 1344 به مدرسة علمیه الحجّه در نجف آباد قدمگذاشتم و در مدت یکسال و نیم دروس مقدمات، سیوطی، مغنی ، منطق و عروه الوثقی رانزد مرحوم حاج شیخ غلامحسین منصور، شهید منتظری، حاج آقای فتاح الجنان و مرحوم حاج آقا محمود مدرس و دیگر اساتید گذراندم.(1)
این مدرسه در آن زمان تحت نظر مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس ایزدی بود وبعضی دروس را شخص ایشان عهدهدار بودند.
پاییز سال 1346 به حوزه علیمه قم آمدم و در مدرسة حاج ملا صادق در چهارمندانکه تحت نظر مرحوم آیت الله گلپایگانی بود دروس معالم، مختصر، حاشیه و شمسیه درمنطق و... را نزد آقایان امینی (امام جمعه در یکی از شهرهای مازندران)، مرحوم آیت الله حاج حسن آقا تهرانی و استاد آدینه وند خواندم و در سال تحصیلی 1347 به مدرسهحقانی تحت اشراف و مدیریت مرحوم شهید قدوسی وارد شده و دنبالة درس معالم ومختصر را نزد آقایان و آیات: مرحوم تقوی، جنّتی و خزعلی خوانده و دروس سطحعالی را به ترتیب نزد آقایان و آیات زیر گذراندم:
مرحوم حرمپناهی و محمدی گیلانی استاد درس لمعه، مؤمن قمی استاد درس اصول فقه، آذری قمی استاد درس رسائل شیخ، مرحوم احمدی میانجی استاد درس مکاسب ، یوسف صانعی استاد درس کفایه، جوادی آملی استاد درس بدایة الحکمة، حسن زاده آملی استاد درس هیئت و کلیله و دمنه، دکتر احمد بهشتی استاد درس انشاء و نویسندگیشهید قدوسی استاد درس اخلاق، عروة الوثقی و حفظ قرآن (بنده نزدیک 16 جزءقرآن را حفظ کردم ولی در اثر ضعف حافظه و عدم ممارست تنها دو جزء را حفظمیباشم).
ضمناً دروس متفرقه دیگری هم مثل مکالمة عربی، تجوید قرآن، تاریخ اسلام،عقاید، ریاضی و معلومات عمومی تا حدّ دیپلم در زمینة علم طبیعی، تشریح بدن انسانو زبان انگلیسی وجود داشت که از اساتید روحانی و دبیران فرهنگی استفاده میشد.
جمع بندی و خاطراتی از زندگی سیاسی
مجموعاً هشت سال از 53تا 61، عمر بنده در مبارزات ضد شاه و مسایل سیاسیگذرانده شد که خطوط مهم آن عبارت است از:
1. سه سال متواری که در حال مسافرت از این شهر به آن شهر یا زندگی درچادرهای دوستان زنبوری در اطراف شهر کرد و یا در باغهای اطراف نجف آباد به صورت ناآشنا (در نجف آباد هنگام شب در خانه یکی از دوستانطلبه به نام آقای محمد رضا محمدی یا در یکی از باغهای خویشان حاج شیخ حیدرعلیایوبی از اساتید حوزة علمیه قم و از دوستان صمیمی و متدین و فداکار) و یا در مدارسقم نزد دوستان.
در این ایام، افراد مبارز، کتابها و نوشتههای قاچاق و ضد شاه را در باغها، چاهها یاخانههای دیگر دوستان پنهان میکردند. بنده هم بعضی از این کتابها را به آقای ایوبیسپردم که ایشان هم دستگیر و روانه زندان شدند و ساواک کتابها را همراه با یک ضبطصوت از خانة ایشان ضبط کرد. بعضی از نوشتههای اقتصادی هم که درسهای شهیدمنتظری در بین آنها بود به آقای مصطفی حسناتی (از دوستان صمیمی و امام جمعهنجف آباد) دادم و ایشان هم در باغهای پدرش مخفی کرد ولی مفقود شد.
2. در سال 53 بنده را همراه چهارصد نفراز طلاب در مدرسه فیضیه بازداشت کرده وپس از ضرب و جرح زیاد، همگی به شهربانی سابق قم و از آنجا به تهران و زندان اوینمنتقل شدیم.
در این دوازده روز که بنده بازداشت شده بودم مأمورین ساواک از هر کسی سراغ بندهرا میگرفتند و اگر میفهمیدند در دام آنان هستند، اعدام حتمی بود ولی یاری خدا، نقشیک بیسواد را بازی کردن، 5 ساعت دروغ گفتن به بازرسان ساواک و مقاومت اندک دربرابر سی شلاق و چهار سیلی سبب نجات بنده شد.
3. مسافرت از مرز ایران به پاکستان به صورت قاچاق که پس از یک ماه اقامت درکراچی با گذرنامه پاکستانی راهی سوریه شدم.
گذشتناز مرز پاکستان به این صورت بود: بنده، آقای امیری، آقای اربابی ویکنفردیگردرقم با آقای سراج قرار گذاشتیم که به مشهد رفته و روز سه شنبه در زاهدانباشیم زیرا قطار ایران به پاکستان تنها در این روز حرکت میکرد. شب سه شنبه از مشهدعازم زاهدان شدیم و چون اتوبوسها جای خالی نداشتند ناچار به مدت 16 ساعت دروسط اتوبوس ایستادیم و صبح سه شنبه به زاهدان رسیدیم. پیش از ظهر با راهنماییآقای سراج لباس پاکستانی پوشیده و همراه چند نفر افغانی در قسمت عقب یک وانتبار سوار شدیم و از راههای بیابانی و سنگلاخ به هنگام ظهر وارد میرجاوه (در مرز ایرانو پاکستان) شدیم ولی حرکت وانت بار در جادههای خاکی و ناهموار بسیار برای ماسخت و کشنده بود.
در هر حال، با همراهی ایشان مقداری بیراهه رفته و خود را به یک قهوه خانة مرزیدر پاکسان رساندیم و نزدیک دو ساعت با چرخیدن در گوشه و کنار قهوه خانه یاخوابیدن روی خاکها و لابلای چند رأس گوسفند، خود را در چشم ژاندارمهاو مامورین ، اشخاص محلی نشان دادیم تا قطار وارد پاکستان شد.
قطار از مرز آهسته حرکت میکرد و در این لحظه، جمع ما مانند دیگر مسافرانقاچاق خود را به واگنها آویزان کرده و در ایستگاه بعدی وارد آنها شدیم.
هنگامی که وارد یگ واگن شدیم، مأمور پلیس و بلیط از یک درب وارد شد و ما ازدرب عقب پیاده گشتیم و چون از درب آخر پیاده شدند، ما از درب جلو سوار شدیم و بهسلامت پس از طیّ مسافت زیادی به کویتة پاکستان پا نهادیم و از آنجا همراه آقای سراجو حاج شیخ حسن ابراهیمی (که از کراچی آمده بود) مجددا با قطار به مقصد کراچیحرکت کرده و پس از یک ماه با گذرنامة پاکستانی از فرودگاه کراچی به مقصد دمشقرهسپار شدیم.
4. سفر دو ماهه به پاریس و آلمان (با نام مستعار و گذرنامة ایرانی) برای جراحیگوش که در خانههای دانشجویان مسلمان و مبارزین خارج از کشور اقامت داشته ومسایل زیادی را با چشم خود دیدم و جدّاً برایم سودمند بود. نظم، رعایت حقوق مدنی،پاکیزگی شهرها و مبارزات ضد شاه ایرانیان ـ در آن زمان حاکمیت با مارکسیستها ، کمونیستها و چپیهای ایرانی بود و مسلمانان مبارز و دانشجویان مسلمان در پرتو قیام امامخمینی عزت و شکوه و آبرو پیدا کردند ـ از جمله این مسایل است.
در پاریس تازه از بیمارستان مرخص شده و تنها در خانه یکی از مبارزان مسلمان دورةنقاهت را میگذراندم که ناگهان پلیس وارد خانه شده و بنده را همراه خود به بازداشتگاهبرد. هنگام بازجویی به وسیلة یک مترجم ایرانی معلوم شد که در پاریس به یکی ازاعضای سفارت ایران سوء قصد شده و پلیس تمام خانههای ایرانیان مقیم در پاریس راتفتیش کرده است.
چون پلیس و بازجویان از همان آغاز متوجه شدند که بنده تازه از بیمارستان آمدهام واز دکتر جراح بنده هم سئوال کرده بودند با مراقبت تمام و پس از دو ساعت بازجوییروی برانکارد مجددا من را به جایگاه خود برگرداندند. نکته قابل توجه اینکه دربازجویی هر کجا دروغ میگفتم فورا با تماسهای تلفنی خلاف آن را میگفتند و حرفبنده را نمیپذیرفتند. از من پرسیدند که در آلمان خانه چه کسی بودی؟ چون بنده جوابدادم منزل آقای شبستری (امام جماعت مسجد هامبورگ پس از شهید بهشتی) از مدت وتاریخ آن پرسیدند ولی تاریخ را دقیق نگفتملذا خلاف آن ثابت شد و یا از دوستانبنده در پاریس و مترجم من در بیمارستان سئوال کردند و بنده در پاسخ گفتم: آقایافتخاری، بازجویان پس از تماسهای تلفنی گفتند: شخصی به نام افتخاری که از ایرانباشد در فرانسه نیست و باز دروغ بنده فاش شد. البته بنده روی حرف خود ایستادم وآنان هم میدانستند که من بیمار بوده و پس از بهبودی از فرانسه خواهم رفت لذا سختگیرینکردند. این موضوع را هم یادآور شوم که مترجم بنده در بیمارستان آقای افتخار جهرمی(عضو سابق حقوقدانان شورای نگهبان) بود.
5. سفر به کویت (نزدیک 3 ماه)، عراق (ده روز)، عربستان (مکه و مدینه و جده) درایام حج 56 (با گذرنامة عربی).
6. زندگی در سوریه بیشتر از 3 سال و رفت و آمد به لبنان با گذرنامة ایرانی برای چاپ و تکثیر اعلامیهها و کتابهای ضد شاه و ضد منافقین و کمونیستها.
7. سفر ده روزه به ایران با گذرنامه و لباس عربی و آوردن ساکهای جاسازی شده از کتابهای ضد شاه و ضد منافقین و مارکسیستها و بازگشت دوباره به سوریه.
8. بازگشت به ایران در روز استعفای شریف امامی در دولت شاه پلید.
9. شرکت در تحصّن علمای اهواز در حسینیة اعظم که جمع دوستان بازداشتی در خرمشهر هم حضور داشتند. این تحصن در زمان دولت ازهاری صورت گرفت و استاندارنظامی آن به نام جعفریان در جمع متحصنان حضور یافت و سخنان تهدیدآمیزی به زبانآورد، محرّک قیام ملت را عناصر کمونیست و خود را روحانی زاده معرفی کرد وروحانیون را از گول خوردن و تحت تأثیر قرار گرفتن بر حذر داشت. در این جلسهروحانی پیرمردی به نام شریف (اهل نجف آباد) برخاست و با عصای خود به سویاستاندار حرکت کرده و با خشم تمام گفت: تو که روحانی زاده هستی و سبب این انقلابو نهضت را کمونیستهای بی دین میدانی، حمد و سورة نماز خود را قرائت کن!! استانداریکباره خود را باخت و آقایان: جزایری (امام جمعة اهواز)، شفیعی (عضو خبرگانرهبری) و پور هادی (امام جمعة سابق نجف آباد) دست آقای شریف را گرفتند وجعفریان (فبهت الذی کفر) دماغ سوخته و سرافکنده و وحشت زده جلسه را ترک کرد.
10. بازداشت 48 ساعته در خرمشهر در ایام تاسوعا و عاشورای 57 و آزاد شدن پساز تهدید و وساطت مرحوم آیت الله خاقانی.
11. پخش و توزیع امضاء نامههای مرجعیت امام پس از فوت مرحوم آیت الله حکیم(در سالهای 48 و 49)
پس از درگذشت مرحوم حکیم، شاه برای آقای شریعتمداری و مرحوم آیت الله سیداحمد خوانساری پیام تسلیت فرستاد و این کار برای جلوگیری از توجه مردم به مرجعیتامام صورت گرفت لذا علما و مجتهدان بزرگ در قم همانند مرحوم آیت الله ربانیشیرازی، آیت الله ابراهیم امینی، مرحوم آیت الله صالحی، آیت الله جنّتی، آیت الله خزئلی و برخی علمای دیگر مرجعیت امام را تأیید کردند. علاوه بر علمای یاد شده، نامآقایان زیر هم در میان امضاء کنندگان بود: آیت الله منتظری، آیت الله مشکینی، آیت الله فاضل لنکرانی، مرحوم آیت الله شاه آبادی، آیت الله صلواتی، آیت الله نوری و آیت الله انصاری شیرازی دیده میشد و همینطور که این بزرگان یکی پس از دیگری امضامیکردند مرحوم شهید منتظری با کمک برخی برادران دستخط آقایان را تکثیر و پخش میکرد ولی با چهزحمت و پنهانکاری؟!
از باب نمونه: ورق کاغذی که امضای حضرات در آن بود، در هم پیچید و در گذرخانقم نزدیک منزل مرحوم ربانی شیرازی به بنده داد و گفت تو لباس شخصی داری وناشناس هستی و باید این امضا نامه را به تهران آورده و در خیابان بوذر جمهری(جمهوری اسلامی) در فلان پاساژ و فلان مغازه و در ساعت معین به من بدهی. اینجانبرأس ساعت 10 در مغازة کتابفروشی فرزند مرحوم علامه مصطفوی آن برگه را تحویل ایشان دادم، شهید منتظری چند نسخه فتوکپی از آن گرفت وتعدادی از آنها را برگرداند و گفت همراه خود به قم ببر.
چرا چنین کرد؟ برای اینکه اگر او که شناخته شده بود دستگیر میشد، امضاها پخشنمیشد و فوراً ساواک شاه جلوی امضای مجدد آقایان را با دستگیری آنان میگرفتولی با این پنهانکاری برگههای تکثیر شده به شهرهای مختلف فرستاده شد وعلاقمندان، امضای 12 نفر مجتهد را در تأیید مرجعیت امام مشاهده کردند و دهانمخالفین را بستند. این اقدام علما در قم و پخش امضاها در آن دوران، بسیار مهم بود زیرادر آن زمان هیچکس حق بردن نام امام یا داشتن رساله و چاپ آنرا نداشت و افرادیزیادی به همین دلیل بازداشت شده و محکوم به زندان میشدند و بیشتر این امضا کنندة مرجعیت امام هم به زندان افتادند یا تبعید شدند.
12. از جمله کارهای مبارزاتی و سیاسی بنده در دوران خفقان شاه، شرکت در درسجامعهشناسی استاد شهید دکتر حسن آیت بود که هر هفته یکبار در خانه یکی ازدوستان (همچون آقای عبداله نوری( وزیر سابق کشور) و... تشکیل میشد. شرکت در این درس باعثآشنایی بنده با ایشان شد و رفت و آمدهای زیادی صورت گرفت و بعداً معلوم شد کهایشان هم در یک تشکیلات مخفی بر ضد شاه فعالیت داشتهاند. (شهید نامجو وکلاهدوز از دوستان تشکیلاتی ایشان در ارتش بودند). ایشان به بنده سفارش کرد تاریخبیست سالة ایران نوشتة حسین مکی را حتما بخوان. این کتاب که در آن زمان قاچاق بودبا زحمت زیاد به عنوان امانت به دست بنده رسید و بنده هم به چند نفر دوستان داده وپس از خواندن و مباحثة مسایل آن، به صاحب خود برگرداندم.
13. از مراکز مهم که در زمان شاه مرکز مبارزه فرهنگی بر ضد شاه بود، حسینیهارشاد است که بنده با برخی دوستان مدرسه حقانی در روزهای پنجشنبه و جمعه به آنجارفته و با دانشجویان مبارز و مذهبی آشنا میگشتیم و در نتیجه رفت و آمدهایی صورتمیگرفت و نشریات و کتابهای روشنگرانهای رد و بدل میشد.
در این مرکز، آیت الله شهید مطهری، آیت الله خامنهای، ،دکتر باهنر و دکتر شریعتی، سخنرانی میکردند و جوانان دانشگاهی را در آن شرایط(جدایی دانشگاه از حوزه علمیه) به دین و مبارزه و روشن بینی فرا میخواندند. در همانایام در قم در یک ملاقات خصوصی از آیت الله خامنهای سؤال کردم آیت الله مطهریدیگر به حسینیه ارشاد نیامده و با دکتر شریعتی اختلاف نظر دارند، ایشان فرمودند: حقبا آقای مطهری است ولی من و آقای باهنر صلاح را در این دانستیم که جوانان دانشگاهیرا نباید از دست داد. در یکی از این سخنرانیها، دکتر شریعتی (با اینکه از روحانیونبسیار انتقاد میکرد) از آیت الله خامنهای به عنوان یک اسلام شناس آگاه به زمان تمجید وستایش کرد.
در همین رفت و آمدها و دوران بود که نوار سخنرانی آیت الله خامنهای تحت عنوانسیمای انقلابی اسلام در مسجد قبای تهران به دست بنده رسید و این نطق گیرا و جذّاب بسیار برایم دلنشین بود. این گونه نوارها در آن دوران دست به دست میچرخید.
از مراکز گرم و پرشور دیگر در آن دوران مسجد هدایت در تهران، مسجد اعظمحسین آباد در اصفهان، مسجد کرامت در مشهد و مسجد جامع نجف آباد بود و بندههمچون دیگر نیروهای مبارز در این مراکز حضور داشتم. در مسجد هدایت مرحوم آیتالله طالقانی نماز جماعت اقامه میکرد و مرحوم شهید مطهری سخنرانی داشتند. درمسجد کرامت، آیت الله خامنهای اقامة جماعت و سخنرانی، در مسجد حسین آباداصفهان آیت الله طاهری اقامة جماعت و نماز جمعه و در مسجد جامع نجف آباد آیتالله منتظری اقامة جماعت و نماز جمعه داشتند.
14. در ایام فراری، برای تبلیغ به روستای خنک و اسماعیل آباد نزدیک جهرم سفرکردم و هنگام پیاده شدن از اتوبوس به دام مأمورین ژاندرمری شاه افتادم. مأمورین بابیسیم از شیراز کسب تکلیف کردند و آنان طبق دستور باید من را به روستا برده و تحتنظر میگرفتند تا تکلیف روشن شود. چون بنده خود را به نام شخص دیگری دراسماعیل آباد معرفی کرده و اگر وارد روستا میشدیم مردم بنده را نشناخته و قهراًدروغم فاش میشد و حتماً به ساواک شیراز فرستاده میشدم، دو رکعت نماز خواندم واز خدا کمک خواستم (گرچه آنان بنده و نماز را به باد تمسخر گرفتند و گفتند از ترسدستگیری و زندان است). مأمورین بنده را همراه با یک ژاندارم بر یک تانکر سوار کردهو آن مأمور را مسئول رساندن من به روستای اسماعیل آباد نمودند. بنده همراه با مأمورسوار تانکر شده و حرکت کردیم و هنگامی که نزدیک روستا رسیدیم مأمور همراه، منرا از تانکر پیاده کرد و گفت: تو به روستا برو و من خواهم آمد. بنده پس از فاصله گرفتنتانکر، سوار اتوبوسی شده و به شیراز برگشتم و نجات یافتم.
15. شرکت در پخش اعلامیهای که نزدیک 15 ماده از جنایتها و خیانتهای شاه راشمرده و هر ماده و بندی در مقابل یکی از مواد انقلاب شاه و ملت (که از شش ماده شروعو به 14 و 15 بند رسیده بود) به حساب میآمد.
بنده با آقای علی جنتی و آقای محمد متولی این اعلامیهها را تقسیم کرده و هر کدام به دوستان خودبستهای داده و در یک شب همزمان از قم به سوی شهر خود حرکت کردیم. هر کدام از ماهنگام اذان صبح به فقیران نابینا در درب مسجدها یا حمامهای عمومی پولی داده وخواهش کردیم این بسته اطلاعیه مربوط به مجلس ترحیم فلان شخص است شما آنها رابه اشخاصی که از حمام یا از مسجد خارج میشوند بدهید. مأمورین ساواک در صبح آنروز در شهرهای یاد شده فقیران نابینا را دستگیر و شکنجه کرده و ردّ پایی هم از مسبباناصلی به دست نیاوردند.
16. در ایام فراری، همواره ساواک در تعقیب بنده بود که به چند نمونه از آن اشارهمیکنم:
الف ـ در اوایل ایام فراری یکباره به منزل ما وارد شده و پس از ایجاد وحشت ولرزندان مادرم برادر نوجوانم (حاج مرتضی معاون سابق سپاه پاسداران در نجف آباد)را همراه خود به باغهای پدرم در سه کیلومتی شهر (جلال آباد و شاه آباد) برده و پس ازناامید شدن از دستگیری من و اذیت و آزار، بستن چشم و بازداشت کوتاه برادرم ، وی راآزاد کرده بودند و هر چند وقت یکبار فردی را به باغهای ما فرستاده شاید بنده رادستگیر کنند.
این نکته لازم به ذکر است که بنده در این ایام هرگز به پدر و مادر و برادرم نمیگفتمکجا میروم و در چه تاریخی بر میگردم زیرا امکان داشت مامورین ساواک با ترفند خاصی یا شکنجه ، محل بنده یا تاریخ برگشتم را به دست آورده و دستگیرم نمایند.
ب ـ در ایام فراری بدون اطلاع قبلی شبانه از کوچههای خلوت نجف آباد و کنترل خانهبر پدر و مادر وارد شده و همان شب یا صبح زود بیرون میرفتم. اگر فصل تابستان بود،روزها به باغ آقای مغزی (پدر شهید) از خویشان آقای ایوبی میرفتم و شبها در خانهیکی از دوستان طلبه به نام آقای محمدی (بدون اطلاع پدر و مادرش) بسر میبردم. یکروز پس از نماز مغرب و عشا با لباس کارگری و سوار بر دوچرخه از باغ آقای مغزی برمیگشتم که ناگهان جوان چرخ سواری من را به نام مصطفی صدا زد. بنده نگاه کردم وهمین که او را دیدم، فهمیدم تحت تعقیب هستم، لذا فوراً مسیر خود را در کوچههایتاریک باغها تغییر داده و از مسیر شبهای قبلی به خانه آن دوست نرفتم. فردا شب همینساعت دم باغ آقای مغزی ایستاده بودم و در تاریکی میخواستم حرکت کنم که ناگهانچند اتومبیل با سرعت تمام در چند قدمی بنده توقف کرده و چراغهای خود را خاموشکردند. بنده شک کردم و حرکت نکردم و منتظر آقای ایوبی بودم. ایشان آمد و گفت ازاین اتومبیلها (که با روشن و خاموش کردن چراغها اشخاص رهگذر را کنترل میکنند)چند نفر خارج شده و پس از نگاه دقیق در چهرة من مجدداً به اتومبیل برگشتند. پس ازاین حادثه، بنده مسیر و محل زندگی خود را تغییر دادم و تا مدتی به آن باغ و خانه نرفتم.
ج ـ در یک شب، مأمورین ساواک مدرسة حقانی، مدرسة خان و مدرسة حجتیه رامحاصره کرده و پس از وارد شدن به آنها، تمام حجرهها را برای دستگیری بنده سرکشیکرده بودند ولی به خواست خدا در آن شب من به خانة یکی از دوستان رفته بودم. اساساًدر این دوران، جای زندگی بنده مشخص نبود و بنده سیار بودم گرچه در مدرسة حجتیهو خان حجره داشتم و قبلا هم در مدرسة حقانی درس میخواندم.
د ـ هنگامی که آقای محمد متولی (هم اتاقی بنده در مدرسه حجتیه) را دستگیرکرده و پس از شکنجه زیاد محل رفت و آمد بنده را جویا شده بودند، ایشان گفته بودامکان دارد در روزهای اول ماه به مدرسه فیضیه بیاید. مأمورین ساواک ایشان را با لباسرنگ کار و عینک دودی از مسافرخانة کنار مدرسه به بام برده و در مسیر درب ورودی ازبالا رفت و آمدها را تا سه روز کنترل کرده بودند. ایشان با اینکه بنده را در آن سه روزدیده بود ولی سخنی نگفته بود. لذا پس از بازگشت تحت شکنجههای شدید قرار گرفتهو دو سال محکوم به زندان شد.
علت دستگیری ایشان، ماشین پلی کپی و وسیلة تکثیر اعلامیه دبیرستانی در کرج بودکه یک دانشآموز در لابلای کمدها و نیمکتها خود را پنهان کرده و شبانه آن را از یکپنجره بیرون میآورد و به ایشان میدهد، ایشان هم با یک وانت بار و زحمت زیاد اینوسیله را در میدان مطهری قم به بنده تحویل میدهد و میرود.
بنده بدون اینکه ایشان آگاه شود، ماشین پلی کپی را به آقای محمد حسین طارمی در مدرسة خانمیدهم. آقای طارمی ماشین را درراه پلة طبقة دوم مدرسه گذاشته و با فرشهای کهنه پنهانمیسازد.
از این ماشین، هیچکدام ما برای تکثیر اعلامیه استفاده نکردیم زیرا مکانی برای آن نداشتیم و پس ازدستگیری آقای طارمی، مأمورین ساواک با بلوف زدن و دروغ گفتن مبنی بر دستگیریبنده و فاش شدن تمام مسایل از محل اختفای ماشین و نوشتههای دستنویس (که بر ضدشاه بود) اطلاع یافته و آنها را ضبط کرده بودند.
هـ ـ یکی از دوستان ما، آقای اسلامی بود که با لباس روحانی و اهل شهر ری بود.ایشان یک کلت کمری از شخصی به نام مجید معینی (بعداً معلوم شد از مجاهدین خلقبوده و در درگیری کشته شده و در آن زمان با آقای جواد منصوری سفیر سابق در پاکستانهمکاری مبارزاتی داشت) به بنده داد و اینجانب هم این کلت را در جعبه کوچکی گذاشتهو با آقای علی عرفا در لانة کبوتری (بیرون از حجره در مدرسه حجتیه) گذاشتیم. ایشانهم پس از دستگیری با بلوف زدن ساواکیها مبنی بر دستگیری بنده و فاش شده همهچیز، مأمورین ساواک را به مدرسه حجتیه آورده وآنان کلت را ضبط میکنند.
علی عرفا در مدرسة حجتیه بنده را میبیند ولی سخن نمیگوید و بسیار افسوسمیخورد که ساواکیها او را فریب دادهاند. علی عرفا در زندان تحت تأثیر مجاهدین خلققرار میگیرد، با اینکه قبلا در مدرسه حقانی و از طلاب پر تلاش بود. بنده پس از آزادیاز زندان در اول انقلاب او را دیدم و با او دربارة انحرافهای گروه مسعود رجوی بحثکردیم ولی نپذیرفت و اکنون نمیدانم زنده است یا کشته شده.(1)
17. تألیف دو کتاب به نام نقش جهاد در سازماندهی... و اسلام و گروههای اجتماعی پس از پیروزی انقلاب و هنگام مسئولیت در سپاه قم که کاملاً با دید انقلابی و سیاسی نوشته شده و از آیات قرآن و کلمات امام علی(ع)استفاده شده بود.
کتاب اول به صورت سلسله مقالات در نشریه پاسدار انقلاب (ارگان سپاه قم) انتشاریافت و دو دوره به عنوان متن درسی در ژاندارمری (با سفارش آقای کرباسچیان کهنماینده امام بود) مورد استقبال و استفاده قرار گرفت زیرا مسایل و معیارهای جهاد در آنبه صورت زیبا و منظم و مقایسهای ارایه شده بود.
مقالات کتاب دوم هم در روزنامه جمهوری اسلامی و کیهان چاپ شد زیراجهتگیری کتاب استفاده از آیات بر ضد بنی صدر و منافقین بود و به همین دلیل ازطرف منافقین اسم بنده در فهرست نویسندگان مزدور خمینی در کیهان اعلام، حکم ترورصادر و از رادیوی آنان (که از بغداد پخش میشد) خوانده شد!
18. نوشتن مقالات سیاسی و تحلیلی در پاسدار انقلاب (ارگان سپاه قم با مسئولیتآقای رحیمیان که بعداً به نام پاسدار اسلام در دفتر تبلیغات...)، جمهوری اسلامی وکیهان دربارة رهنمودهای امام و حوادث جنگ تحمیلی عراق.